24 Mart 2010 Çarşamba

رفتم و شد

رفتم و شد!

با کراوات به ديدار خدا رفتم و شد
بر خلاف جهت اهل ريا رفتم و شد

ريش خود را ز ادب صاف نمودم با تيغ
همچنان آينه با صدق و صفا رفتم و شد

با بوي ادکلني گشت معطر بدنم
عطر بر خود زدم و غالبه سا رفتم و شد

حمد را خواندم و آن مد"ولاالضالين"را
ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد

يکلام از قاسم و جبار نگفتم سخنی
گفتم ای مايه هر مهر و وفا رفتم و شد

همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلين
سرخوش و بی خبر و بی سرو پا رفتم و شد

"لن ترانی"نشنيدم ز خداوند چو او
"ارنی" گفتم و او گفت "رثا" رفتم و شد

مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟
من دلباخته بی چون و چرا رفتم وشد

تو تنت پيش خدا روز و شبان خم شد و راست
من خدا گفتم و او گفت بيا رفتم و شد

مسجد و دير و خرابات به دادم نرسيد
فارغ از کشمکش اين دو سه تا رفتم و شد

خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون
پير من آنکه مرا داد ندا رفتم و شد

گفتم ای دل به خدا هست خدا هادی تو
تا بدينسان شدم از خلق رها رفتم و شد


Hiç yorum yok:

Yorum Gönder

BlogOkulu Gadgets