11 Aralık 2011 Pazar

کوک کن ساعت خویش

كوك كن ساعتِ خویش !



اعتباری به خروسِ سحری، نیست دگر



دیر خوابیده و برخواسـتنـش دشـوار است

...

كوك كن ساعتِ خویش !



كه مـؤذّن، شبِ پیـش



دسته گل داده به آب



و در آغوش سحر رفته به خواب



كوك كن ساعتِ خویش !



شاطری نیست در این شهرِ بزرگ



كه سحر برخیزد



شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین



دیر برمی خیزند



كوك كن ساعتِ خویش !



كه سحرگاه كسی



بقچه در زیر بغل،



راهیِ حمّامی نیست



كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفه ی او برخیزی



كوك كن ساعتِ خویش !



رفتگر مُرده و این كوچه دگر



خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است



كوك كن ساعتِ خویش !



ماكیان ها همه مستِ خوابند



شهر هم . . .



خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند



كوك كن ساعتِ خویش !



كه در این شهر، دگر مستی نیست



كه تو وقتِ سحر، آنگاه كه از میكده برمی گردد



از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی



كوك كن ساعتِ خویش !



اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر



و در این شهر سحرخیزی نیست



و سـحر نـزدیک است

Hiç yorum yok:

Yorum Gönder

BlogOkulu Gadgets