خداوندا ...
خدايا کفر نميگويم،
پريشانم،چه ميخواهي تو از جانم؟!
مرا بي آنکه خود خواهم اسير زندگي کردي. خداوندا!
اگر روزي ز عرش خود به زير آيي
لباس فقر پوشي
...غرورت را براي تکه نانيبه زير پاي نامردان بياندازي
و شب آهسته و خسته
تهي دست و زبان بسته
به سوي خانه باز آيي
زمين و آسمان را کفر ميگويي
نميگويي؟! خداوندا!
اگر در روز گرما خيز تابستانتنت بر سايهي ديوار بگشايي
لبت بر کاسهي مسي قير اندود بگذاري
و قدري آن طرفترعمارتهاي مرمرين بيني
و اعصابت براي سکهاي اينسو و آنسو در روان باشد
زمين و آسمان را کفر ميگويي
نميگويي؟! خداوندا!
اگر روزي بشر گردي
ز حال بندگانت با خبر گردي
پشيمان ميشوي از قصه خلقت، از اين بودن، از اين بدعت.خداوندا تو مسئولي. خداوندا تو ميداني که انسان بودن و ماندن
در اين دنيا چه دشوار است،
چه رنجي ميکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است
BlogOkulu Gadgets
Hiç yorum yok:
Yorum Gönder